مرد ثروتمندی به پیرمرد دانایی گفت: «نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند؟» پیرمرد گفت: «بگذارحکایت کوتاهی از یک گاو و یک گوسفند برایت نقل کنم تا شاید پاسخت را بیایی.» روزی گوسفند به گاو گفت: «مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی اما درباره من چی؟ من همه چیز خودم را به آن ها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. با وجود این کسی از من مانند تو خوشش نمی آید و مراقبت نمی کند که نمیرم. علتش چیست؟» گاو گفت: «شاید علتش این باشد که هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم.»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








دسته بندی : داستانک ,   ,