شاگردی که شیفته استادش بود تصمیم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زیر نظر بگیرد. فکر می‌کرد اگر کارهای او را بکند فرزانگی او را هم به دست خواهد آورد. استاد فقط لباس سفید می‌پوشید، شاگرد هم فقط لباس سفید پوشید. استاد گیاه خوار بود شاگرد هم خوردن گوشت را کنار گذاشت و فقط گیاه خورد. استاد بسیار ریاضت می‌کشید و شاگرد تصمیم گرفت ریاضت بکشد و برای همین هم روی بستری از کاه می‌خوابید. مدتی گذشت. استاد متوجه تغییر رفتار شاگردش شد. به سراغ او رفت تا ببیند چه خبر است. شاگرد گفت: «دارم مراحل پیشرفت را می‌گذرانم. سفیدی لباسم نشانه سادگی و جست و جوست. گیاه خواری جسمم را پاک می‌کند. ریاضت موجب می‌شود که فقط به معنویت فکر کنم.» استاد خندید و او را به دشتی برد که اسبی سفید از آن می‌گذشت. بعد گفت: «تمام این مدت فقط به بیرون نگاه کرده‌ای در حالی که در دیار معرفت امور ظاهری 100 درصد ماجرا نیست. آن حیوان را آن‌جا می‌بینی؟ او هم موی سفید دارد، فقط گیاه می‌خورد و در اصطبلی روی کاه می‌خوابد. فکر می‌کنی روزی استادی واقعی خواهد شد؟»


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








دسته بندی : داستانک ,   ,