بنابراین وقتی روز تولد بیست و یک سالگی جانی رسید او و دوستش یک قایق برداشتند و به میانه رودخانه رفتند. جانی یک پای خود را بیرون قایق گذاشت و نزدیک بود به طور کامل زیر آب برود که دوستش با شجاعت او را نجات داد. جانی خشمگین و آشفته نزد مادربزرگش رفت و از او پرسید: امروز تولد بیست و یک سالگی من است پس چرا من مثل پدرم و پدربزرگم و پدرِ پدربزرگم نمی توانم روی آب دریاچه راه بروم؟ مادربزرگ عمیقا به چشمان نوه اش نگاه کرد و پاسخ داد چون پدرت و پدربزرگت و پدرِ پدربزرگت همگی متولد نیمه زمستان بودند وقتی که آب دریاچه یخ زده بود! اما تو متولد تابستان هستی!
نظرات شما عزیزان:
دسته بندی : داستانک , ,